come on!come on!biotech is my home!

تو خونه با ذوق می گم می دونید امروز چه روزیه؟

مامانم نمی دونه

بابام فکر می کنه و بعد میگه:روز پیوند حوزه و دانشگاهه!

از خنده ریسه میرم...آخه بابا چرا روز پیوند حوزه و دانشگاه باید منو خوشحال کنه؟

امروز روز ملی زیست فناوریههههه!(((:

 

+البته واقعا روز پیوند حوزه و دانشگاه هم هست!D:

++من بیوتکنولوژی می خونم و به این رشته عشق می ورزم(:

+++sia یه آهنگی داره که شنیدین احتمالا،توش میگه come on come turn the radio on!امشب یه کلیپی دیدم از دانشجوهای دانشگاه MSA که یه شعر بیوتکنولوژیستانه رو روی ملودی این کار کاور کردن،لینک یوتیوبشو میذارم اینجا که اگه یه بیوتکنولوژیست رد میشد گوش بده(:

 

https://www.youtube.com/watch?v=aq4G-EbMNvs

۱ موافق ۰ مخالف

قیمه ها و ماست ها!

قبل تر ها بهتر می نوشتم،این را وقتی نوشته های قدیمی تر را می خوانم متوجه می شوم،نمی دانم این آتروفی قلم از کجا پیدایش شده...

به گمانم از مدت ها نادیده گرفتن عمل التیام بخش نوشتن،یا خود سانسوری های ناخواسته و ناخودآگاه مدام که ما حصل نوشتن در یک پیج شخصی در اینستاگرام هستند.

هر چه که هست،چقدر نوشتن را دوست دارم،و بیشتر از آن حالا که به زعم امروز خودم عقل رس تر شده ام چقدر ناشناس نوشتن را دوست دارم!

چقدر این آبی دوردست را که یکبار قصه ی نامش را خواهم نوشت دوست دارم و چقدر امیدوارم این سفرهای گاه و بی گاه به این آبی دوردست دوست داشتنی برای این قلم دچار آتروفی مثل فیزیوتراپی عمل کند!و مرا به خودم بازگرداند!

چرا این ها را می نویسم؟

من که یک ربع پیش ابر بهاری شده بودم!باید می آمدم از باران چشمانم می نوشتم.

اما از آتروفی قلمم نوشتم!و شگفتا که ابرها کنار رفته اند و آسمان صاف شده!

خوبی وبلاگ داشتن همین است!

 

حالا که این همه بی ربط نوشته ام،دو بیت دل انگیز هم از حضرت مولانا بنویسم و رفع زحمت کنم!

 

هله رفتیم و گرانی ز جمالت بردیم

جهت توشه ی ره،ذکر وصالت بردیم

تا که ما را و تو را تذکره ای باشد یاد

دل خسته به تو دادیم و خیالت بردیم....

 

۲ موافق ۰ مخالف

تفنگ من کو لیلی جان؟تفنگ من کو؟

به استاد راهنما پیام داده ام که استاد من دارم به کمک فلان ابزار فلان موارد رو بررسی می کنم و لیست موارد رو براش فرستاده بودم،در ادامه هم گفته بودم که به نظر شما کدام موارد ارزش مطالعاتی بیشتری برای اثبات فرضیه ی ما دارند؟

جواب داده که هر چیزی که در تفسیر نتایج کمکتون می کنه استفاده کنید.فراموش نکنید که شنونده از شنیدن مطالبی که براش تازگی نداشته باشه یا نوآوری نداشته باشه،حسابی خسته میشه.

|:

آخه این چه جوابیه مرد؟سوال خودمو با همون سوال جواب دادی که!

 

پ.ن:مسلما تفنگ رو برای شکار آهو نمی خوام!D:

۱ موافق ۰ مخالف

error

مغزم مثل کامپیوترای پر از ویروسی شده که هر چی سعی می کنی یه برنامه رو ببندی ارور میدن و پنجره ی برنامه همچنان باز می مونه!پنجره ی پایان نامه ی عجیب و غریبم تا زمانی که بیدارم تو ذهنم بازه!و متاسفانه خوب پیش نمیره!ارتباط بین آنالیزها سخت و گاهی غیر منطقیه!

نشستم پای لپ تاپ و هم زمان که لا به لای ساختارهای سه بعدی پروتیین دنبال هیچی! می گردم به دوستم مشاوره ی عشقی میدم!و خودم حرفی از اوضاع گل منگولیم نمی زنم!چون حتی حال ندارم توضیح بدم دارم چیکار میکنم!این حجم درون گرایی در من نوظهوره،سابقا بیشتر دوست داشتم از مشکلاتم حرف بزنم،ولی الان رو آوردم به مکتب حضرت حافظ*! البته که کماکان از جمع انرژی می گیرم و این بخش خوب ماجراست!

 

*دردم نهفته به ز طبیبان مدعی

باشد که از خزانه ی غیبم دوا کنند

۱ موافق ۰ مخالف

توی کشوی آزمایشگاه بود!

گاهی چقدر آرامش عجیبی در ندانستن هست!و چقدر عجیبه این موضوع!این که استرس چیزی رو داشتن از لحظه ی فهمیدن چیزی شروع میشه،نه از لحظه ی وقوعش...

دیروز بعد خرید کیف پولم رو گذاشته بودم تو کشوی آزمایشگاه که همینجوری رو میز نباشه و گم نشه،بعد یادم رفته بود برش دارم و بدون کیف پول اومده بودم خونه و اسنپ هم آنلاین پرداخت کرده بودم و موقع برداشتن گوشیم هم متوجه نبودن کیف پولم نشدم.

صبح که اومدم از در خونه برم بیرون به عادت همیشگی وسایلم رو چک کردم و دیدم کیف پولم نیست!

فکر گرفتن دوباره ی کارت ملی و دو تا کارت بانکی و کارت دانشجویی تو این اوضاع کرونا از ذهنم گذشت و داشتم قالب تهی می کردم!تا اینکه رسیدم به محل کارم و شروع کردم از جاهایی که کمترین احتمال رو می دادم که کیفم رو پیدا کنم شروع به گشتن کردم!بله دقیقا!از جایی که کمترین احتمال رو می دادم!اینم از عجایب دیگه ی انسان بودنه که گاهی حاضره هر کاری بکنه که دیرتر ناامید بشه!به گشتنم ادامه دادم و بالاخره تو همون جایی که بیشترین احتمال رو می دادم پیداش کردم!

الان نشستم و گاه و بی گاه برف بیرون رو نگاه می کنم و چای می خورم و tom odell می خونه:

See those birds going across the sky
Three thousand miles they fly
?How do they know which way to go
Somehow they always seem to know
They say there's mother nature in everything we see
!Wish I had a little mother nature in me

magnetised-tom odell

۱ موافق ۰ مخالف

موطن

مهرماه سه سال قبل،دست از وبلاگ نوشتن برداشتم!نمی دونم چرا و چطور ولی دست از یکی از محبوب ترین کارهام برداشتم!

بعد چند وقت شروع کردم به نوشتن طومار! توی پلتفرم هایی که جای نوشتن نبود...مثل کپشن های اینستاگرام!

نوشتن وطن منه،گریز منه،سلاح منه،دست از وبلاگ نوشتن برداشتم و میل نوشتن دست از سر من نداشت!و اینستاگرام غربت من بود وقتی که وطن دیدمش!*

توییتر جای من نبود،کانال جای من نبود،من یه غار دور می خواستم،یه آبی ِ دوردست!

اینطوری شد که مثل مجرم هایی که به صحنه ی جرم بر می گردن،

مثل نی بریده شده از نیستان،

برگشتم به وطنم...به وبلاگ نویسی!

پس سلام!

 

 

*غربت کسی نباش که تو را وطن دیده است...

محمود درویش

۳ موافق ۰ مخالف
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان