قیمه ها و ماست ها!

قبل تر ها بهتر می نوشتم،این را وقتی نوشته های قدیمی تر را می خوانم متوجه می شوم،نمی دانم این آتروفی قلم از کجا پیدایش شده...

به گمانم از مدت ها نادیده گرفتن عمل التیام بخش نوشتن،یا خود سانسوری های ناخواسته و ناخودآگاه مدام که ما حصل نوشتن در یک پیج شخصی در اینستاگرام هستند.

هر چه که هست،چقدر نوشتن را دوست دارم،و بیشتر از آن حالا که به زعم امروز خودم عقل رس تر شده ام چقدر ناشناس نوشتن را دوست دارم!

چقدر این آبی دوردست را که یکبار قصه ی نامش را خواهم نوشت دوست دارم و چقدر امیدوارم این سفرهای گاه و بی گاه به این آبی دوردست دوست داشتنی برای این قلم دچار آتروفی مثل فیزیوتراپی عمل کند!و مرا به خودم بازگرداند!

چرا این ها را می نویسم؟

من که یک ربع پیش ابر بهاری شده بودم!باید می آمدم از باران چشمانم می نوشتم.

اما از آتروفی قلمم نوشتم!و شگفتا که ابرها کنار رفته اند و آسمان صاف شده!

خوبی وبلاگ داشتن همین است!

 

حالا که این همه بی ربط نوشته ام،دو بیت دل انگیز هم از حضرت مولانا بنویسم و رفع زحمت کنم!

 

هله رفتیم و گرانی ز جمالت بردیم

جهت توشه ی ره،ذکر وصالت بردیم

تا که ما را و تو را تذکره ای باشد یاد

دل خسته به تو دادیم و خیالت بردیم....

 

۲ موافق ۰ مخالف
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان